loading...
عاشقانه
مهسا بازدید : 117 شنبه 07 مرداد 1402 نظرات (0)

خلاصه رمان زیر باران

جلوی کمد لباسام ایستادم و سریع جین مشکی و مانتوی آبی نفتیم و که شیک و اسپرت بود با مقنعه ی مشکیم برداشتم … بعد از برداشتن کتونی های مارک آبی نفتیم از کمد مخصوص کفشام آماده شدم و جلوی آینه ی قدی اتاقم ایستادم … با دیدن خودم لبخندی از سر رضایت رو لبم نقش بست …

کمی عطر به خودم زدم و با برداشتن کوله ی مشکی رنگم و آیفون خوش دستم از اتاقم خارح شدم … از پله های مار پیچ خونه پایین اومدم و راهمو به سمت آشپزخونه یا پاتوق ماه بانو کج کردم … با انرژی و صدای بلند به ماه بانو سلام کردم و اونم با لهجه ی زیبای جنوبیش جوابم و داد

چند سالی می شد که با شوهرش عمو مسلم خونمون کار میکردن و تو سوییت کوچیک حیاط پشتی هم زندگی میکردن … با عجله از روی میز چیده شده واسه صبحونه لیوان شیر و برداشتم و لاجره سر کشیدم …

 مطالعه آنلاین

  دانلودرمان

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 372
  • کل نظرات : 47
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 92
  • آی پی دیروز : 97
  • بازدید امروز : 168
  • باردید دیروز : 151
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 319
  • بازدید ماه : 3,274
  • بازدید سال : 22,932
  • بازدید کلی : 634,896
  • کدهای اختصاصی